| شکار مرگ | |
|
|
|
Author | Message |
---|
n.y كاربر خيلي فعال
تعداد پستها : 351 Join date : 2009-12-24 Age : 36
| Subject: شکار مرگ 22/5/2010, 07:52 | |
| سلام من ناصر هستم. امی خوام به اتفاق دوستان داستان سفر به دره های مرگ و عبور از آبشار فلاکت و گذشتن از جاده های عجیب قریب رو براتون تعریف کنیم.
بزودی .................... | |
|
| |
amin کاربر حرفه ای
تعداد پستها : 161 Join date : 2010-01-07 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 22/5/2010, 09:25 | |
| محمد...سینا...امین...ناصر...مهدی..وبا حضور اقای عزیز هنوز تو شوک حادثه هستیم............................................اگه مقصدمونو عوض نکرده بودیم شاید الان زنده نبودیم تو راه گفتن توکلات سیل چند نفر رو کشته...خدا خواست که به اون مسیرنرفتیم...اما جایی که رفتیم کم از اونجا نداشت... | |
|
| |
N.SH.H كاربر خيلي فعال
تعداد پستها : 308 Join date : 2010-01-17
| Subject: Re: شکار مرگ 22/5/2010, 09:26 | |
| | |
|
| |
محمد اخلاقی مديركل سايت
تعداد پستها : 616 Join date : 2010-01-04 Age : 36 آدرس پستي : mohammadakhlaghi66@gmail.com
| Subject: Re: شکار مرگ 22/5/2010, 11:28 | |
| خوب دوستان، بذارید من اول داستان پر از کشش و ماجراجویانمون رو تعریف کنم تا دستتون بیاد ماجرا از چه قراره. سه شنبه عصر بود که امین بهم زنگ زد و گفت" سینا می خواد با یه تور بره بیرون شهر،آبشار قره سو، میان دسته جمعی با هم بریم؟" منم که اکثر نقاط دیدنی مشهد رو دیده بودم و این آبشارو مدت ها بود که می خواستم ببینم گفتم می آم. قرار شد که من با عزیز هم صحبت کنم تا اونم بیاد. وقتی به مهدی زنگیدم اونم گفت می آد و به مهدی آماده و ناصر هم خبر داد تا بیان. و اینگونه بود که جمع 6 نفره ی ما جمعه، 31 اردیبهشت راهی یک اردوی زیبا شد..... ادامه ی ماجرا در قسمت بعد :afro: | |
|
| |
Mahdi Amadeh کاربر حرفه ای
تعداد پستها : 226 Join date : 2009-12-27 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 22/5/2010, 11:52 | |
| من خونه بودم که ناصر تماس گرفت گفت واسه جمعه بچه های دانشگاه ما و دانشگاه سجاد برنامه ریختن دسته جمعی بریم تور تفریحی قره سو .البته من قبلا 2بار قره سو رفته بودم و حدس میزدم این بار همراه با دوستای گلم لذت یک سفر زیبارو تجربه خواهم کرد قبول کردم ولی هرگز فکرشم نمیکردم که یه روز پرماجرا و پرخاطره رو درون سیل و سیلاب رو پیش داریم
ادامه دارد ..... | |
|
| |
n.y كاربر خيلي فعال
تعداد پستها : 351 Join date : 2009-12-24 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 22/5/2010, 13:04 | |
| به سينا زنگ زدم گفت محل سوار شدن اتوبوس تغيير كرده (به خاطر مسائل امنيتي) و در نهايت رئيس كاروان هم مقصد رو تغيير داد (بازهم به خاطر مسائل امنيتي). يعني مبدا و مقصد تغيير كرد تا اشرار گمراه بشن. به هر حال اين اولين نقطه پيش بيني نشده ي سفر بود.
ادامه دارد...... | |
|
| |
محمد اخلاقی مديركل سايت
تعداد پستها : 616 Join date : 2010-01-04 Age : 36 آدرس پستي : mohammadakhlaghi66@gmail.com
| Subject: Re: شکار مرگ 22/5/2010, 13:57 | |
| قرار شد صبح جمعه ساعت 6 میدون استقلال باشیم، امین و عزیز و ناصر هم با من از میدون فردوسی هم مسیر شدن و دسته جمعی اومدیم تا میدون استقلال. توی پارک دور میدون نشستیم و چنتا عکس گرفتیم. 2-3 دقیقه بعد اتوبوس اومد. سوار اتوبوس که شدیم، مسئول تور گفت: "به علت بارش شدید دیشب، احتمال سیل تو منطقه ی کلات و قره سو وجود داره، پس مسیر رو عوض می کنیم و میریم آب قد" میثم (دوست عزیز و کرد من) عامل تور تو دانشگاه بود. تو اتوبوس سیا(صابر) و سعید رو هم دیدیم. جمع 8 نفره ی دانشجویان کامپیوتر سفر عجیب خودش رو شروع کرد....
ادامه دارد.... | |
|
| |
n.y كاربر خيلي فعال
تعداد پستها : 351 Join date : 2009-12-24 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 22/5/2010, 14:22 | |
| حالا از همه جا يارو گير داده بيايين جلوي اتوبوس خودتون رو معرفي كنين. ادامه دارد.................... | |
|
| |
Mahdi Amadeh کاربر حرفه ای
تعداد پستها : 226 Join date : 2009-12-27 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 22/5/2010, 14:39 | |
| شب قبل از سفر سینا با من تماس گرفت که برای اطمینان بیشتر چتر با خودت بردار.قرار صبح جمعه 31 اریبهشت بود.کولمو شب قبل بستمو صبح ساعت 5 در حالی که صدای قطرات بارون که به کانال کولر برخورد میکرد از خواب بلند شدم نگاهی از پنجره به بیرون انداختم بارون شدید بود آماده شدم چترو برداشتمو حرکت کردم .....
دیگه کم کم بارون بند اومده بود راننده تاکسی هم آدم فوق العاده خوش صحبتی بود و جالب اینکه ایشون هم میگفت جندبار با این تور به سفر رفته و با صحباتای ایشون جذابیت های قبل از سفر دو چندان شد.یه ربع به 6 رسیدم. تو ایستگاه یه ساعت منتظر بودم و تو این مدت گپ و گفتی هم با بچه های سجاد داشتیم تا اینکه ناصر و مهدی وامین و محمدم درست موقعی که اتوبوس رسید اومدند........... | |
|
| |
Mahdi Amadeh کاربر حرفه ای
تعداد پستها : 226 Join date : 2009-12-27 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 22/5/2010, 14:51 | |
| اومدیم سوار شیم میثم و دیدم لیدر دانشگاه ماست . یکی به جمع ما اضافه شد سوار اتوبوس شدیم . سعید خواجوند و داش سیا هم عقب نشسته بودند .من و مهدی عزیز هم صندلی یک به آخر مستقر شدیم. مهدی عزیز مارک حلبی کمربندشو باز کرده بود و همینطور که با من مشغول صحبت بود اونو خرد کرده بود و به من میگفت ببین چقدر اینا تیزه...... در همین حین مسیول تور اومد بالا و با اعلام اینکه هوای قره سو مساعد نیست مقصدو به سمت یه جای امن و خوش آب و هوا تغییر داد : آب قد | |
|
| |
amin کاربر حرفه ای
تعداد پستها : 161 Join date : 2010-01-07 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 22/5/2010, 15:55 | |
| previously .........on ......trip تا حالا با شروع و نحوه سفر اشنا شدین سیزن1....اپیزد10 صدا ی مبهم و آشنایی تو گوشم هی تکرار میشد...یه بار دوبار ....بالاخره چشممو باز کردم...صدای اشنا صدای زنگ موبایلم بود(چقدر از این صدا متنفرم) که معنیش این بود ساعت 5 صبح شده و باید راه بیفتم...تو راه سوار یه ماشین شدم که رانندش یه پیرمرد با صفا بود سر صبحی کلی انرژی داشت..داشت میرفت پارک ورزش...منو تا میدون استقلال رسوند و وقتی فهمید اهل مشهد نیستم و این جا دانشجو هستم ازم کرایه نگرفت(بعد از 4سال تو مشهد یه نفر ادم مهربون وبا انصاف دیدم)و.... با بقیه بچه ها سوار اتو بوس شدیم.یه دفعه مسئول که یه خانمی بود گفت به علت بارندگی شب قبل و خطرات احتمالی مقصد عوض شده ...ما هم چیزی نگفتیم.... از افراد دیگه ای که بودن یه مرد سن وسال بالایی بود که تنهایی یه گوشه نشسته بود....بعدا فهمیدم اسمش......... جان لاک...ببخشید ناصر هست و یه خالکوبی هم رو دستش داشت که خودش داستان داره ..... غیر از بچه هایی که تو قسمت قبل گفتم میثم.ر...یکی از بچه های دانشگاه که من نمیشناختمش و....هیو گو.اااااا...باز ببخشید منظورم سیا(صابر)هم به اتوبوس اضافه شدن...حرکت کردیم به سمت آب قد..... ادامه دارد.............................................. | |
|
| |
mahdi aziz كاربر خيلي فعال
تعداد پستها : 313 Join date : 2009-12-30 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 22/5/2010, 16:25 | |
| زمان معرفی ما به همدیگه رسیده بود(نمی دونم این چه رسم بیخودیه!) یکی یکی افراد خودشون رو معرفی کردن که رسید به مهدی آماده-ازش خواستم که منم معرفی کنه-اونم بدترین کارو کرد گفت:ایشون آقای عزیز هستن-با اشاره دست- و گفت رقصشون هم خیلی عالیه!!!(من تو عمرم یک بارم نرقصیده ام حالا داشتم از خجالت میمردم با این همه آدم غریبه از هر تیپی) تا آخر راه به ما گیر داده بودن که شما که رقصت خوبه بیا به جمع ملحق شو!!! | |
|
| |
N.SH.H كاربر خيلي فعال
تعداد پستها : 308 Join date : 2010-01-17
| Subject: Re: شکار مرگ 22/5/2010, 17:15 | |
| مهدي يه مجلس عروسي داريم بيا يه كم مجلسو گرم كن البته از نوع آمادش | |
|
| |
Mahdi Amadeh کاربر حرفه ای
تعداد پستها : 226 Join date : 2009-12-27 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 22/5/2010, 19:25 | |
| با موافقت همه بچه ها بنا بر این شد که بریم آب قد . اتوبوس حرکت کرد و آقای اسدی ضمن معرفی خودش و یه خش و بش گرم وصمیمی ، از بقیه دوستان دعوت کرد که از همون جلو یکی یکی تشریف بیارن جلو و خودشونو معرفی کنند. از زنگوله پای 2 ساله گرفته تا عمو ناصر 79 ساله ...... بعضیام از همون جلو بقیه دوستاشونو معرفی میکردن.منم داشتم با مهدی و سعید شوخی میکردم میگفتم :" من ومهدی میخوایم بریم وسط 2 تایی باهم برقصیم " اونم فکر میکرد دارم شوخی میکنم تا اینکه رسید به ما و عزیز همچنان درحال تاکید بود که منم معرفی کن . خلاصه میکروفون گرفتم و شروع کردم : "به نام خدا مهدی آماده هستم دانشجوی ...... در خدمتتون هستم به همراه بقیه دوستان (اشاره به ناصرو...) و مخصوصا دوست خوبم مهدی عزیز از دوستای صمیمی من هستند که الان تشریف میارن جلو خودشونو معرفی کنن. ضمن اینکه رقص خیلی قشنگی هم دارن (من با دست اشاره کردمو همه برگشتن عقب ببین این مهدی عزیز کیه؟ )تا تشریف میارن جلو تشویشون بفرمائید. (مهدی عزیز هنوز بلند نشده بود ) گفتم : آقا اون پیراهن زردست که اون گوشه نشسته (آخرش مجبورشد بیاد جلو) دست بزنید به افتخارش ... " مهدی عزیز مثل این آدم آهنیا از جاش بلندشد واومد جلو میکروفن دستش بود منم پشت سرش. دیگه داشتم از خنده میمردم 10 ثانیه هم نگذشته بود نفهمیدم مهدی چجوری خودشو معرفی کرد میکروفونو داد بره بشینه منم سریع گفتم :"آقا دست بزنین مهدی میخواد برقصه" خلاصه هرجور بود مهدی رفت سرجاش نشست . هرکی یه چیزی میگفت .یکی میگفت : حالا چه رقصی بلدی؟ اون یکی میگفت: آقا مرگ من یه آمریکایی بیا و... دیگه کم کم زمزمه ها خوابید . یه نگاه کردم به مهدی دیدم یکی از اون تیکه های حلبی مارک کمربندشو گرفته زیر گلوم و میگه : یادته بهت گفتم اینا چقدر تیزن ؟؟؟ میخوای با همین حلب گردنتو قطع کنم .؟" این شد که من بیشتر خندم گرفت گفتم : "من امروز میارمت وسط" مهدی گفت : "جدی میگم اگه یه بار دیگه این حرکتو تکرار کنی این کارو میکنم " . بعد اون مشتشو باز کرد دیدم مارک کمربندشو 40 تیکه کرده و میگه :"اینا تاشب همرام هست . هرکدومش یه جایی استفاده میشه " و ............ ادامه دارد | |
|
| |
محمد اخلاقی مديركل سايت
تعداد پستها : 616 Join date : 2010-01-04 Age : 36 آدرس پستي : mohammadakhlaghi66@gmail.com
| Subject: Re: شکار مرگ 23/5/2010, 00:45 | |
| مهدی قرمز شده بود و سر جاش نشسته بود، من مهدی آماده رو نجات دادمو جامو باهاش عوض کردم و کنار عزیز نشستم. در این هنگام بود که مجلس بزم شروع شد. آهنگ رو با صدای خیلی بلند گذاشته بودن و بعضی ها اومدن وسط اتوبوس و شروع کردن به رقصیدن.حالا یکی یکی می اومدن و به مهدی می گفتن بیا وسط، مهدی هم عصبانی تر شده بود. در همین گیر و دار بود که یهو دیدم چشم های مهدی به سرخی انار شده و داره می لرزه!! گفتم چی شده؟ گفت گوشیش اشتباهی خونه رو گرفته و 2 دقیقست خانواده دارن به صدای آهنگ گوش می دن و با خودشون فکر می کنن که این بچه کجا رفته؟!! اینگونه بود که آقا مهدی در اول سفر حسابی عصبانی شد، اما در ادامه حال و هواش عوض شد چون... ادامه دارد.... | |
|
| |
محمد اخلاقی مديركل سايت
تعداد پستها : 616 Join date : 2010-01-04 Age : 36 آدرس پستي : mohammadakhlaghi66@gmail.com
| Subject: Re: شکار مرگ 23/5/2010, 07:01 | |
| | |
|
| |
محمد اخلاقی مديركل سايت
تعداد پستها : 616 Join date : 2010-01-04 Age : 36 آدرس پستي : mohammadakhlaghi66@gmail.com
| Subject: Re: شکار مرگ 23/5/2010, 13:15 | |
| بعد از رقصیدن و قر کمر دادن توسط سرنشینان و بعضی از دوستان گروه ما!!! برای صبحانه در یک دشت زیبا توقف کردیم. هوا بسیار دل انگیز بود و نسیم ملایمی می وزید. سفره ی طویلمون رو پهن کردیم و دور هم صبحانه خوردیم عکسشو ببینید: [You must be registered and logged in to see this link.] | |
|
| |
n.y كاربر خيلي فعال
تعداد پستها : 351 Join date : 2009-12-24 Age : 36
| |
| |
amin کاربر حرفه ای
تعداد پستها : 161 Join date : 2010-01-07 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 23/5/2010, 14:30 | |
| تو راه وقتی راننده محترم صدای موسیقی رو با لا برد یهو نفهمیدم چی شد ...ملت ریختن و شروع به انجام حرکات موزون کردن.در تمام این مدت اقای عزیز داشت زیر لب یه چیزی زمزمه می کرد اول فکر کردم ایشون هم دارن اهنگ می خونن ولی یکم که دقت کردم دیدم داره جملاتی به عربی می گه فهمیدم داره توبه و استغفار می کنه!منم که همواره ایشون الگوم بوده همین کارو انجام دادم..تا...رسیدیم به محل خوردن صبحانه.اول عکس گرفتیم بعد سفره که انداخته شد رفتیم سرسفره من هنوز پنیر خودم باز نکرده بودم که دیدم دوتا چشم بهم خیره شده...محمد بود..پنیر خودشو تو یه لقمه خورده بود ..حالا به پنیر من چشم طمع داشت...من که دیدم اوضاع خرابه سریع خودمو زدم به اون راه بعد از مراسم صبحانه چند تا از بچه ها پیش عمو ناصر بودن(همون جان لاک خودمون) اونم شروع به تعریف خاطراتش کردکه هم خودش وهم خانوم خدابیامرزش راننده تریلی بودن...گمونم یه دور برای کل اعضا این داستان رو تعریف کرد!! ادامه دارد.... | |
|
| |
Guest Guest
| Subject: Re: شکار مرگ 23/5/2010, 14:43 | |
| |
|
| |
Mahdi Amadeh کاربر حرفه ای
تعداد پستها : 226 Join date : 2009-12-27 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 23/5/2010, 15:01 | |
| - mahdi aziz wrote:
- زمان معرفی ما به همدیگه رسیده بود(نمی دونم این چه رسم بیخودیه!) یکی یکی افراد خودشون رو معرفی کردن که رسید به مهدی آماده-ازش خواستم که منم معرفی کنه-اونم بدترین کارو کرد گفت:ایشون آقای عزیز هستن-با اشاره دست- و گفت رقصشون هم خیلی عالیه!!!(من تو عمرم یک بارم نرقصیده ام حالا داشتم از خجالت میمردم با این همه آدم غریبه از هر تیپی)
تا آخر راه به ما گیر داده بودن که شما که رقصت خوبه بیا به جمع ملحق شو!!! خب قطعا اونجا مهدی عزیز جنبه شوخی بالاتری داشت چرا که من شخصا تمایلی ندارم با افرد بی جنبه دم خور شوم و ناگفته نماند که شوخی هم حد و اندازه و زمان و مکان خاص خودشو داره و البته این جمع ظرفیت بالایی داشت بهرحال من بلافاصله بعدش از دلش درآوردم گرچه مهدی عزیز باگذشت تر از این حرفاست بگذریم ..... | |
|
| |
amin کاربر حرفه ای
تعداد پستها : 161 Join date : 2010-01-07 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 23/5/2010, 16:00 | |
| | |
|
| |
Mahdi Amadeh کاربر حرفه ای
تعداد پستها : 226 Join date : 2009-12-27 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 23/5/2010, 16:15 | |
| | |
|
| |
محمد اخلاقی مديركل سايت
تعداد پستها : 616 Join date : 2010-01-04 Age : 36 آدرس پستي : mohammadakhlaghi66@gmail.com
| Subject: Re: شکار مرگ 24/5/2010, 06:27 | |
| بعد از خوردن صبحانه، مجددا سوار اتوبوس شدیم و تا ابتدای روستای آب قد اومدیم. روستای کوچیک و سر سبزی بود، خونه هایی بر روی هم بنا شده، چیزی شبیه به ماسوله تو شمال خودمون بود، اما در مقیاس بسیار کوچکتر! در بستر رودخانه حرکت می کردیم و از زیبایی های طبیعت لذت می بردیم، صخره های رسوبی رو تماشا می کردیم و از قدمت اونها متحییر می شدیم. می رفتیم و می رفتیم... [You must be registered and logged in to see this link.]کم کم هوا گرم و گرمتر شد، جوری که ما چترهایی رو که برای محافظت خودمون از بارون آورده بودیم، در آوردیم و استفاده کردیم، تا از اشعه ی مستقیم خورشید در امان باشیم [You must be registered and logged in to see this link.]حدود 2-3 ساعت تو همین مسیر حرکت کردیم تا به آبشار رسیدیم... ادامه دارد... | |
|
| |
n.y كاربر خيلي فعال
تعداد پستها : 351 Join date : 2009-12-24 Age : 36
| Subject: Re: شکار مرگ 24/5/2010, 14:04 | |
| اونجا يه گوسفند گستاخ جدا از گله تا نوك يه كوه رفته بود. و در نهايت به قول سردار ما هيمنه ي آبشار فلاكت رو شكستيم. ادامه دارد......... | |
|
| |
| شکار مرگ | |
|